جدول جو
جدول جو

معنی شکر چیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شکر چیدن
(خِ رَ تَ)
برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده. (یادداشت مؤلف) :
از گهر گرد کردن بفخم
نه شکر چیده هیچکس نه درم.
عنصری.
ورجوع به شکرچین و شکرچینی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرفیدن
تصویر شکرفیدن
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرچین
تصویر شکرچین
شکرخوار، شکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ گُ تَ)
شکردن. شکار کردن. قنص. اقتناص. صید. (یادداشت مؤلف). شکار کردن. (آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) ، شکستن دشمن باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کوگور را بشکرید.
فردوسی.
، کشتن. (یادداشت مؤلف) ، گرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکردن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ شُ دَ)
شکار کردن، گریزاندن و گریختن فرمودن، شکستن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکردن و شکریدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ دَ)
لغزیدن و بسر درآمدن. (ناظم الاطباء). لغزیدن و به سر درآمدن بود و آنرا شکوخیدن نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی لغزیدن و به سر درآمدن باشد و به فتح اول هم گفته اند. (برهان). بسر درآمدن. سکندری خوردن (ستور). لغزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : فان عثر علی انهما استحقا اثماً فآخران یقومان مقامهما... (قرآن 107/5) ، اگر اطلاع افتد و واقف شوند، و اصل عثار شکرفیدن و افتادن بود چنانکه در عبارت ما گویند من به سر انکار افتادم... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 120). و رجوع به شکرفنده و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَپَ / پِ)
آنکه در ایام جشن و عید هرچه بیفتد جمع میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بفخم بر چوب افراخته دارد و نثار درهوا برباید. نثارچین. (یادداشت مؤلف) :
شدند از فخر حورالعین و رضوان
درین مجلس گهرباره شکرچین.
امیرمعزی (از آنندراج).
بگوش خسرو چین همچنان سخن گوید
که پر شود ز شکّر آستین شکرچین.
سوزنی.
، کنایه از شیرین گفتار:
عرصۀ جانفزای خاطر تو
مجمع طوطیان شکّرچین.
سیدحسن غزنوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
کنایه از محافظت کردن. (آنندراج). رجوع به خار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ بَ کَ دَ)
سپاس گفتن. ثنا گفتن. سپاس نعمت خدای تعالی و جز وی کردن. (از یادداشت مؤلف) :
شکر کن شکر خداوند جهان را که بداشت
به تو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). وی می گریست و مرا شکر میکرد گفتم مرا شکر مکن بلکه خدای عزوجل و امیرالمؤمنین را شکر کن تو به جان نو که بازیافتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). وزیر نیز سخنان نیکو گفته بود و من نماز دیگر نزدیک وزیر رفتم به درگاه بود شکرش کردم گفت مرا شکرمکن استادت را شکر کن که پیش از مرگ چنین و چنین گفته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614). همه قوم بدین اورا شکر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629). مردی سخت بخرد و فرمانبردار است و بسیار نواخت یافت از خداوند و ما بندگان را شکر بسیار باید کرد. (تاریخ بیهقی).
شکر کردن به حاجت نخستین اجابت حاجت دومین بود. (از قابوسنامه).
آن خداوند که صد شکر کند قیصر
گر به باب الذهب آردش به دربانی.
ناصرخسرو.
به طاعت بکن شکر احسان او
که این داد نزد خرد عمر بست.
ناصرخسرو.
شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست
خرت ار نیست گو شعیر مباش.
سنایی.
در نعمت خدای بگشاید
شکر کن تا خدا بیفزاید.
انوری.
رشتۀ جانم ز غم یکتار ماند
شکر کن کآن تار نگسستی هنوز.
خاقانی.
بد بود مرا حال بدان شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد.
خاقانی.
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید.
خاقانی.
بد است کار من از فرقت تو وین بدرا
هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد.
خاقانی.
هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را
که داد دانش و دین گر نداد دینارم.
خاقانی.
چونکه بویی برد و شکر آن نکرد
کفر نعمت آمد و بینیش خورد.
مولوی.
شکر کن مر شاکران را بنده باش
پیش ایشان مرد شو پاینده باش.
مولوی.
شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد
گرفته خانه درویش پادشه به نزول.
سعدی.
گر بخوانی به در خویش و برانی شاید
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی.
سعدی.
تو گر شکر کردی که با دیده ای
وگرنه تو هم چشم پوشیده ای.
(بوستان).
عطاییست هر موی ازو بر تنم
چگونه به هر موی شکری کنم.
(بوستان).
برو شکر یزدان کن ای تنگدست
که دستت عسس تنگ بر هم نبست.
(بوستان).
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر.
(گلستان).
شرح احوال تو الحق بوالعجایب دفتریست
بنده یا رب کی تواند کرد این شکر نعم.
حافظ.
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بتر شود.
حافظ.
- امثال:
شکر رحمت کن که رحمت در پی است.
؟ (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَءْسْ)
کنایه از اشک پاک کردن:
میکند با آستین جوهر ز روی تیغ پاک
آنکه می چیند بدامن اشک از مژگان من.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کروچیدن
تصویر کروچیدن
جویدن اشیای سفت و سخت مانند قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک چیدن
تصویر اشک چیدن
پاک کردن اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرفیدن
تصویر شکرفیدن
بسر در آمدن سکندری خوردن (ستور) لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر کردن
تصویر شکر کردن
سپاس نعمت و احسان کسی را گفتن، ذکر جمیل کسی را گفتن ثنا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراچیدن
تصویر کراچیدن
صدا کردن مرغ در موقع تخم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرفیدن
تصویر شکرفیدن
((ش کُ دَ))
لغزیدن، سکندری خوردن، سکرفیدن
فرهنگ فارسی معین